مساله رهبری جریان اصلاحات نه برای اولین بار است که مطرح میشود و احتمالا نه برای آخرین بار. در حقیقت این موضوع در دو مقطع زمانی شکل گرفت؛ نخستین مورد به زمانی بازمیگردد که آقای خاتمی با آرای قاطع مردم به عنوان رییسجمهوری انتخاب شد. در آن زمان شخص سیدمحمد خاتمی نه مدعی رهبری جریان اصلاحات بود و نه اصلاحطلبان چنین نسبتی را به او داده بودند؛ بلکه او به عنوان پرچمدار بزرگ اهداف اصلاحطلبی مطرح بود که در قامت یک مجری ظاهر شد و یک به یک به این اهداف جامه عمل پوشاند. اما با گذشت زمان، مقطع دوم به اتفاقات رخ داده بعد از انتخاباتهای ریاستجمهوری سالهای ۸۸ و ۸۴ به ویژه ۹۲ و ۹۶ بازمیگردد.
به گزارش سایت خبری مدآرا، محمد صادق جوادیحصار در یادداشتی در روزنامه اعتماد نوشت: در جریان یازدهمین دوره انتخابات ریاستجمهوری آقای عارف طی نامهای موضوع حضور یا عدم حضور خود در انتخابات برای رقابت با حسن روحانی را به رهبری جریان اصلاحات یعنی سیدمحمد خاتمی واگذار کرد و ایشان نیز طی نامهای به مطالبه آقای عارف پاسخ داد. آن زمان در حقیقت خاتمی رهبری جریان اصلاحات را پذیرفت و نشان داد که چنین نقشی را برعهده دارد ولی باید توجه داشت که موضوع رهبری جریان اصلاحات به عقیده نگارنده به یک فرد بازنگشته و حاصل یک منظومه مدیریتی برخاسته از برنامهریزی و برنامهسازی است. امروز کمتر کسی است که بتواند نوع مدیریت سیدمحمد خاتمی را انکار کند. او نماینده و نمونه رهبری جمعی در جریان اصلاحات است و در نقش یک الگو برای رفتار اصلاحطلبانه در عرصههای سیاسی و اجتماعی ظاهر شده است، بنابراین باید پذیرفت کس یا کسانی نسبت به این رهبری خرده بگیرند یا درباره چیستی و چرایی آن سوالاتی را مطرح کنند. باید پذیرفت که افراد و جریانها و جناحها حق دارند این رهبری اصلاحات را تقویت یا حتی تضعیف کنند. افراد حق دارند این رهبری را بپذیرند یا نپذیرند.
این موارد و این قبیل سوالات و حتی فراتر از این موارد جزو حقوق شهروندی، قانونی و ملی افراد است بنابراین در قاموس اصلاحطلبی باید بیش از پیش مورد توجه قرار گیرد. در این بین باید توجه داشت که این موارد و سوالات و بعضا ابهامات باید با توجه به منظومه سیاسی امروز جمهوری اسلامی به گونهای مطرح شود که منافع ملی در جریان آن آسیب نبیند. باید بدانیم که وظیفه ما امروز این است به گونهای سخن بگوییم که به انسجام اصلاحطلبان آسیبی وارد نشود. نباید برآیند رفتارها و گفتارهای ما به گونهای باشد که بتوان از آن برداشت بیسرانجامی و درهم آمیختگی جریان اصلاحات را کرد چراکه در چنین شرایطی قدرت اصلاحات و اصلاحطلبان در پیگیری مطالبات شهروندان کاهش محسوسی پیدا خواهد کرد. اما آنچه در این بحث قابل توجه است، توجه به عقبه مجموعه و حزب کارگزاران است. کارگزارانیها، کارگزاران دولت هاشمیرفسنجانی بودند و از همان بدو امر از زاویهای منتقدانه به موضوع اصلاحطلبی و اصلاحطلبان وارد شدند به طوری که مادامی که آقای هاشمی در قید حیات بود، محور رفتارها و گفتارهای کارگزاران همواره هاشمی بوده و از منظر او به اصلاحطلبان نگریستند بنابراین اگر روزی کارگزاران از اصلاحات حمایت کردند و روزی به انتقاد برخاستند به واسطه همین نوع نگاه آنان به موضوع اصلاحطلبی بوده است. کارگزاران امروز اگر فکر کنند که میتوانند در عرصه تصمیمسازی طرحی نو دراندازند هیچ خردهای نباید به آنان گرفت چراکه آنها همواره در مرزی میانه بین جریان اصلاحطلبی و اصولگرایی حرکت کردهاند به طوری که امروز عملا میتوان آنان را به عنوان نیروهای اصلاحطلب مدنظر قرار داد. در چنین شرایطی باید نظرات و ایدههای کارگزاران را شنید و آن را به حیطه آزمایش برد و از ایدههای مثبت آنان استفاده کرد و نقصها را نیز یادآور شد تا پیرایشی در شأن جریان اصلاحات برای بازسازی برخی نقاط ضعفها صورت بگیرد. باید در عرصه اصلاحطلبی همواره به دفاع از سخن نو برخاست و هراسی از شنیدن نظرات بر دلها نیفتد. نمیتوان به صرف حرکت کارگزاران به سمت ائتلاف به آنان خورده گرفت، ائتلاف با اصولگرایان میانه امری خوفانگیز نیست و عملا با ائتلاف هاشمی و خاتمی چنین مسیری ایجاد شد تا در آینده بیش از پیش شاهد نزدیکی جریانهای اصلاحطلبی و اصولگرایی باشیم. باید سخنها را شنید و نقدها را به جان خرید تا فضای دوستی و صمیمیت بیش از امروز در میان جریانهای منتقد اجتماعی و سیاسی ایجاد شود باید نقدها را به کار بست و با تصمیمی خردمندانه برای معضلات راهکار یافت.