به گزارش سایت خبری مدارا؛ رضا امیرخانی، نویسندهی کتاب داستان سیستان (۱۰ روز با رَهبر) میگوید: ده تا پانزده مورد است که تا اصلاح نشود اتفاق مثبتی نخواهد افتاد. بخشهای زیادی از این موارد با حاکمیت است. یعنی رهبر گرامی انقلاب باید در این موضوع وارد عمل شوند، رهبری باید دورهای شود و قیافهی خبرگان باید تغییر کند؛ من نمیگویم اعضای خبرگان خوبند یا بد، درست است یا نادرست. من این آقایان را میبینم خودشان خیلی خوب هستند اما قیافهشان به درد کار حکمرانی نمیخورد. اینها باید تبدیل شوند به آدمهای جوانی که میتوانند حرف بزنند، گفتوگو کنند و سوالهای من را بشنوند و حرف بزنند.
انصاف نیوز گزیدهای از گفتههای آقای امیرخانی که نویسندگی کتابهایی نظیر منِ او، قیدار، نفحات نفت، ارمیا، نیمدانگ پیونگیانگ و… را در کارنامه دارد، در گفتوگو با برنامهی اینترنتی «دم خروس» را منتشر میکند که میتوانید آن را در ادامه بخوانید. فیلم این برنامه نیز در پایان این مطلب قابل مشاهده است.
*هر چقدر جلوتر آمدیم و سالهایی گذشت همهی ما احساس کردیم که باید با هم حرف بزنیم، بعد از سال۸۸ آقای خاتمی که من هیچوقت به او رای ندادم و از ارادتمندان ایشان هم نیستم یک صحبتی داشتند که گفتند اگر من حوادث۸۸ را دیده بودم فردای صبح دوم خرداد به برادرم آقای ناطق زنگ میزدم و به ایشان میگفتم شما یکسوم آرا را کسب کردید و طبیعیست که در یکسوم عزلونصبها نقش داشته باشید و اگر پیشنهادهایی دارید به من بدهید. من همان روزها که این را شنیدم با اینکه حال همهی ما بد بود اما گفتم اگر حوادث۸۸ همین یک دستاورد را داشته باشد که همه این را متوجه شده باشیم خیلی ارزش دارد.
*یک قسمتی از تحریم به خودمان برمیگردد، خودمان نباید در حوزههای مختلف خودمان را تحریم کنیم. مثلا اگر من یک شهروند آمریکایی را دیدم فکر نکنم چون رابطهی دولتی نداریم من هم از او باید فاصله بگیرم. در حالی که منِ انقلابی باید بتوانم با او گفتوگو کنم. کمی آنطرفتر بروم، من اگر شهروند رژیم اشغالگر قدس هم ببینیم با اینکه موضع من دربارهی موضوع فلسطین کاملا مشخص است که چیست، حتما با او صحبت میکنم. بارها پیش آمده که این اتفاق افتاده. من نباید خودم، خودم را تحریم کنم. در سفری کسانی که مسئولیت داشتند دوست نداشتند با شهروند فلسطین اشغالی صحبت کنند. اتفاقا باید با او گپ بزنم، حداقلش این است که علیه بنیامین نتانیاهو حرف مشترک داشتیم. در تشک کشتی هم باید با ورزشکاران رژیم اشغالگر قدس کشتی گرفت. احساس میکنم این موضوع ربطی ندارد به به رسمیت شناختن این رژیم و این را همه جا اعلام میکردم که معنیاش به رسمیت شناختن نیست و یک مسابقهی ورزشیست با کسی که من کشور او را به رسمیت نمیشناسم. این خیلی بهتر از آن است که خودم را به مصدومیت بزنم. با آن منطقی که مسابقه را ممنوع میکند بخواهیم صحبت کنیم نباید وارد سازمان ملل، المپیادهای علمی، المپیک و… هم بشویم. اگر آزاد باشد و آن وقت کسی مسابقه نداد خیلی موضوع ارجمندتری است و جالبتر هم به آن در جهان نگاه میشود. حرف زدن با شهروند اسرائیل به آرمان من بیشتر کمک میکند. بهعنوان یک آدم ضداسرائیلی من اسرائیل را تحریم نمیکنم و اتفاقا تلاش میکنم با او گفتوگوی انتقادی داشته باشم.
*دربارهی گشت ارشاد، چیزهایی که ناکارآمد هستند یا باید حذف شوند یا تصحیح؛ این موضوع فارغ از علاقهی ما است. یعنی حتی آنهایی که علاقهمند به گشت ارشاد هم هستند به دلیل ناکارآمدی آن نباید آن را ادامه دهند. من یک زمانی سوالات را دستهبندی کردم، دههی ۶۰ اصلا ما سوالی نداشتیم و بولدوزری داشتیم میرفتیم و در فضای انقلابی که وجود داشت سوالهای جهان را حل کرده بودیم، در دههی ۷۰ با سوال حق و تکلیف و سوالاتی که دکتر سروش طرح کردند و مهم هم بود آمدیم جلو، در دههی ۸۰ مسائل مربوط به توسعه سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و… سوالات ما بود؛ اما در دههی ۹۰ سوال فقط دربارهی کارآمدی و ناکارآمدی است. مثلا ما روزی دربارهی حجاب این سوال را داشتیم که «آیا حجاب اجباری درست است یا اختیاری؟» اما الان سوال این است که «آیا حجاب اجباری کارآمد بوده یا ناکارآمد؟»
*بابت تعطیلی برنامهی نود خیلی ناراحتم، من با عادل در دانشگاه صنعتی شریف همدانشکدهای بودم، ما هفتهای یک بار میرفتیم از یک جایی در دانشگاه نشریههای بینالمللی تخصصی را تحویل میگرفتیم، آنجا من یک جوانی را میدیدم که در حالی که همه داشتند مجلات علمی را تحویل میگرفتند او مجلهی فرانس فوتبال را تحویل میگرفت. برای ما خیلی چیز عجیب و غریبی بود. ما هم فوتبالی بودیم ولی نه در این حد. عادل فردوسیپور تنها کسی بود که از همان زمان هدفش در زندگی مشخص بود. یک بار سر گرفتاری عادل به شکل اتفاقی قائممقام سازمان صداوسیما را دیدم به او گفتم ببخشید شما سی سال پیش میخواستید چه کاره شوید؟ گفت یادم نیست، آن زمان مشغول درس و بحث و… بودم؛ گفتم همین است دیگر تو نمیدانستی میخواهی قائممقام صداوسیما شوی اما این بدبخت میدانست میخواهد برنامهی نود درست کند. یک نفر را در ایران داشتیم که به کارش علاقهمند بود و یک کار شخصی را توسعه داد و بزرگ و بزرگتر کرد و میشد بهعنوان یک نمونهی موفقیت دربارهاش حرف زد. واقعا نمیفهمم چرا باید حذف شود. عادل نمونهی یک کار موفق رسانهای بود که حوزهی تخصصی خودش را شفافسازی میکرد. من هیچوقت یادم نمیرود در دورهی ۸۸ عادل آمد و در پاسخ به طرفداران تراکتورسازی که به رای تیمشان در نظرسنجی برنامه معترض بودند نشان داد که نتیجهی نظرسنجی سالم است. مثل همین برنامه باید در حوزههای سیاسی همان سالها ساخته میشد.
*جلال آلاحمد برای من الگوی نویسندگی نیست، چیزی که من را تحت تاثیر قرار میدهد نوشتن جلال نیست، کسانی که فکر میکنند نثر من شبیه نثر جلال است اشتباه میکنند. نثر جلال خیلی خاص است و مال خودش، و با تقلید آن هم کار خوبی از آب در نمیآید. چیزی که برای من خیلی مهم است نگاه جلال است. خانم دانشور مثل بزرگان صنف است و همه باید دوستش داشته باشند، سووشون رمان خیلی بزرگی است اما من بقیه کارهای خانم دانشور را دوست ندارم اما سووشون برای من خیلی محترم است و روزی تصمیم گرفتم رمان بنویسم که سووشون را خواندم.
*الان هیچکدام از رمانهایم را دوست ندارم، زحمات پشت بعضی از آنها را دوست دارم و برایم ارزشمند است ولی اینکه بگویم رمانی از خودم را الان دوست دارم، نه. الان که میبینم همهشان پر از ایراد است و دورهشان گذشته. تعجب میکنم مردم باز هم اینها را میخوانند. الان دیگر سوال شما نباید این باشد.
*من از شکسته شدن سنگ قبر یزید هم ناراحت میشوم، فردی وقتی مُرد دیگر پروندهاش بسته شده است، و این شکستن سنگ قبرها کار بی معنی است. مگر میشود آدم از شکسته شدن سنگ قبر دکتر یزدی ناراحت نشود؟! من از شکسته شدن سنگ قبر اعدامیها ناراحتم و هر بار این را میبینم حالم بد میشود. این کار بی معنی است، ما داریم با چه میجنگیم؟! این کار شبیه مثله کردن است. اسلام آمد که جلوی مثله کردن را بگیرد. آقای گلشیری هیچ وقت نویسندهی محبوب من نبود، از فرم نوشتههایشان خیلی آموختم اما از لحاظ فکری به هیچ عنوان برای من محبوب نیست، با نوع مدرنیزمی که او میفهمد من دعوا دارم، ولی این ربطی ندارد که من به مُردهی او بی احترامی کنم. یا دربارهی فرقهی بهاییت من نظرم همانهایی است که بیست سال پیش داشتم. قدرت این فرقه را در ارتباطات خارجی آن میدانم، اصلا آن را شبیه یک مذهب و دین نمیدانم و یک فرقه میدانمش. اما آیا شهروند بهایی حق زندگی، تعیین رشته، تحصیل و… دارد؟ بله همهی این حقوق را باید داشته باشد. در مبارزهی فرهنگی و مذهبی در مقابل آنها هستم اما درباره حقوق شهروندیشان همانطور که امیرالمومنین (ع) میگوید باید کمکشان کنم.
*دربارهی ماجرای «اتوبوس نویسندگان در ارمنستان» نمیتوانم درست تحلیل کنم. این قصه هنوز برای من قابل تحلیل نیست. اینقدر چیزهای عجیب و غریب و غیرقابل باور مثل موشک زدن به هواپیمای مسافربری در این مدت دیدیم که نمیگویم غیرقابل باور نیست اما تحلیلی دربارهاش ندارم.
*به صدور انقلاب به صورت فرهنگی و اقتصادی اعتقاد دارم اما به صورت نظامی نه. باید تلاش کنیم حوزهی نفوذمان در جهان را بالا ببریم، در حوزهی نوروز، فرهنگ، زبان، مذهب و… و اینها الزما همهاش مفاهیم انقلاب اسلامی ندارد. یعنی اگر رفتن خانم گوگوش به تاجیکستان به درد ما میخورد باید از او استفاده کنیم. این طور کارها را من انقلابی میبینم. اگر حفظ شدن این کشور به این چیزها وابسته است باید انجام داد.
*آقای حسین شریعتمداری با همهی بد و بیراههایی که به او میگوییم اصولش را میفهمم، آقای شریعتمداری یک سری اصول دارد، مثل اینکه هیچوقت نمیگوید من اشتباه کردم.
*من از رانت مالی خیلی استفاه نکردم اما رانت غیرمالی حتما استفاده کردم. اعتقاد دارم که جایزه حق نیست اما مجوز حق است. برای مجوز گرفتن هر کاری که بتوانم میکنم. همیشه از رانت برای گرفتن مجوز استفاده کردم ولی اینکه بخواهم جایزه یا کمکی از وزارت ارشاد، شهرداری و… بگیرم را حرام میدانم. ولی برای مجوز هر کاری که بتوانم انجام میدهم. یک دورهای بود در زمان وزارت آقای صفار هرندی معاونی حضور داشت که با من لج بود، در آن دوره یک کتاب من مجوز نگرفت. من رفتم پیش آقای صفار و به او گفتم که به کتاب من هر اصلاحی هم کنم اینها مجوز نخواهند داد. آقای صفار گفت بیخود کردند، خودش مجوز را داد و کتاب چاپ شد و به نمایشگاه آن سال هم رسید. برای گرفتن مجوز اگر لازم بود پیش خودِ آقای احمدینژاد هم میرفتم. شاید اگر پول هم لازم باشد میدهم.
*در فضای حوزه هنری هیچ رانتی برای من نبود، اینکه حوزه هنری در اختیار همه بوده یا نه را نمیدانم، این یک موضوع دیگر است اما اینکه حوزه هنری کمکی به فروش کتابهای من کرده باشد میتوانم بگویم که در آن دروهای که ما بودیم این طور نبود. روزی من کتابهایم را از حوزه هنری خارج کردم که کتاب «دا» آمد وسط. در آن زمان من دیدم که این کتاب دارد به اندازهی کتابهای من فروش میرود، من با هزار بدبختی دارم به فروش میرسانم اما این کتاب دارد شکل دیگری به فروش میرود. آن روز من کتابم را آوردم بیرون تا این دو با هم قاطی نشود. میزان فروش کتابهایم در نشر افق هیچ تفاوتی با دورانی که در حوزه هنری بودم نکرد.
*مردم به نظامیها رای نمیدهند، انشاءالله که رای نمیدهند، به نظرم مردم این را به خوبی متوجه میشوند، ما مخلص همهی نظامیهایی که نظامی هستند، هستیم. من مخلص حاج قاسم هستم که وقتی به او گفتند برو دکترایت را بگیر گفت من سربازم، دکتر سرباز که معنی ندارد. کیف میکنم از اینکه هزار بار به او گفتند در این مسئله و آن مسئله وارد شو اما نیامد. عزتش هم برای همین بود. دربارهی اینکه نظامیها وارد فرهنگ شوند یک مطلبی نوشته بودم با عنوان «فرمانده نیروی هوایی نویسندگان»، همانقدر که نویسندگان نیروی هوایی داشته باشند اینکه نظامیان بخش فرهنگی داشته باشند هم بی ربط و بی معنی است. نظامیان در جای خودشان خیلی هم عزیز هستند و حضورشان لازم است. خودِ نظامیان باید بیشتر از ما از این موضوع احساس خطر کنند.
*اگر ورزشگاه آزادی برای حضور خانمها باز شود و من یک دختری داشته باشم احتمالا اجازه نمیدهم او به ورزشگاه برود، خواهر و مادرم هم احتمالا نمیروند اما این معنیاش این نیست که من با ورود زنان به روزشگاه مخالفم.
*یک بار یکی از دوستان همین جاهایی که «پرستوها» را [چیز میکنند] برای من صحبت میکرد و چند توصیه کرد، که من هنوز هم به آن توجه میکنم. اول اینکه پول مفت نگیر، دوم مراقب همین موضوع «پرستوها» باش، و سوم هم اینکه شب انتخابات در ستادهای انتخاباتی نامزدها نرو، کسی که میرود در ستادها را ما بالاخره میگیریم، چه اینطرفی، چه آنطرفی به هر حال موضوع ما است. شاید این حرف سوم در مفهوم توسعه سیاسی حرف درستی نباشد اما من میفهممش و بدم هم نیامد از آن.
* ترامپ از همان جایی از جامعهی آمریکا میآید که احمدینژاد در ایران آمد. جایی که ماها اصلا فکرش را هم نمیکنیم. تصور این بود که نفر بعدی آقای خاتمی، آقای معین است، ولی به یکباره احمدینژاد میآید و رای هم میآورد. آقای ترامپ از چنین جاهایی میآید، از جاهایی از جامعه که نادیده گرفته شدند. در دور دوم هم انتخاب میشود و دلیلی نمیبینم که دوباره انتخاب نشود. دوست ندارم انتخاب شود ولی…
*امیدوارم رئیسجمهور بعدی ایران زیر پنجاه سال باشد، برای آینده افق داشته باشد و دربارهی گذشته حرف نزند. چپ و راستش خیلی فرقی نمیکند. اگر به این سمت برود کشور میتواند به سمتی حرکت کند که در آن یک توسعهای هم باشد حتی خلاف نظر من. ولی اگر قرار باشد همین آدمهایی که میبینیم بیایند و حرفهای تکراری خودشان را بزنند کشور در معرض خطر فروپاشی خواهد بود. نسل تازهای باید بیایند و نسل قبلی جا خالی کنند.
*رئیسجمهور باید و میتواند کارهای باشد، رئیسجمهور میتواند ریلگذاریهایی را ایجاد کند تا رهبر، نظام و همهی جاها پشت سر او حرکت کنند، اگر چند پروژهی مشخص داشته باشد.
*هر کسی مسئول میشود وارد یک رزمایش زهد میشود که در بچههایشان مانور تجمل میشود. غیرقابل اعتمادترین دستهای که در ایران میشناسم بچههای مسئولان هستند. اینها بیشتر از همه از تناقضات ما خبر دارند. هیچکس به اندازهی اینها از تناقضات ما خبر ندارد. برای همین مسئولی که خانوادهاش هنوز دوستداشتنی باشند در نظر من خیلی دوستداشتنی است.
*کشور نیازمند تغییرات قابل شمارش و مشخص است. اگر این تغییرات صورت بگیرد به نظرم میآید که نسلی به وجود میآید که تغییرات خیلی خوبی را ایجاد میکنند، به همین نسلی که در همین آموزشوپرورش دارد بزرگ میشود هم امیدوارم. اما ده تا پانزده مورد است که تا اصلاح نشود اتفاق مثبتی نخواهد افتاد. بخشهای زیادی از این موارد با حاکمیت است. یعنی رهبر گرامی انقلاب باید در این موضوع وارد عمل شوند، رهبری باید دورهای شود، قیافهی خبرگان باید تغییر کند؛ من نمیگویم اعضای خبرگان خوبند یا بد، درست است یا نادرست. من این آقایان را میبینم خودشان خیلی خوب هستند اما قیافهشان به درد کار حکمرانی نمیخورد. اینها باید تبدیل شوند به آدمهای جوانی که میتوانند حرف بزنند، گفتوگو کنند و سوالهای من را بشنوند و حرف بزنند. همهی نهادهای غیر شفاف باید شفاف شوند، بهعنوان مثال اگر میخواهیم به سوریه برویم باید با مردم صحبت کنیم، باید به مردم بگوییم ما به سوریه میرویم اما همهی کارهای بشار اسد درست نیست، بشار مثل ما نیست، پوتین مثل ما نیست و… باید با مردم شفافتر صحبت کنیم و بر مبنای منافع ملی توافق کنیم.